سکوت

و باز هم سکوت

سکوت

و باز هم سکوت

مــحـــبـس خـــــویـشـتن

  

 

محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام  

 

من همه تن انا اللحقم ، کجاست دار ، خسته ام  

 

در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود 

 

زمین دیار غربت است ، از این دیار خسته ام  

 

کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب  

 

از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام  

 

در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام  

 

هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام  

 

به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک  

 

بس است تکرار ملال ، ز روزگار خسته ام  

 

دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا 

 

من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام 

 

همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار  

 

از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام 

 

به من تمام می شود  سلسله ای رو به زوال  

 

من از تبار حسرتم که  از تبار خسته ام  

 

قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی  

 

چه برده و چه باخته ، از این قمار خسته ام  

 

گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها  

 

از این غبار بی سوار ، از انتظار خسته ام  

 

همیشه یاور است یار ، ولی نه آنکه یار ماست  

 

از آنکه یار شد مرا دیدن یار ، خسته ام 

 

" اردلان سرفراز "

نظرات 1 + ارسال نظر
تاریک شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:38 ب.ظ

منم خسته ام از این دنیای سرد...
زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد