همیشه ودر هر لحظه خواهان آن بودم و هستم که برای سخن گفتن
با انسانهای اطرافم آنهایی را که میشناسم و میشناسنم ، قانون هیچ آدابی
و ترتیبی مجوی آنچه میخواهد دل تنگت بگوی را بکار بندم و هر چه را که
در دلشان میگذرد ، با گوش جان بشنوم.
اما افسوس که عده ای تنها وتنها از حرفهایم ظاهرش را دیدند بر ظاهر سخنم
معترض گشتند و هوچی گری در آوردند ولی نه از برای منفعت خود ، از این جهت که
سخنم را هرگز نشنیدند.
و حال برای احترام بر اعتراضشان راهی را جز سکوت در برخی از موارد ، بر خود و آنان
شایسته ندیدم هر چند میدانم که عده ای سکوتم را چشم پوشی کورکورانه ای
تلقی میکنند برای روبرو نگشتن با مخالفت ها و مشکلات ، ولی هرگز چنین نیندیشیدم
و فعلم را بر این ره نگماردم.
چرا که اعتقادم بر این است که در هر حرفی و هر مشکلی و هر فردی ، ظرفیتی است
برای پاسخ و پاسخ برخی سکوت است و سکوت است و سکوت و سکوتی که سنگینی
حجم صدایش را هیچ گوشی بر نتابد .
بگذریم ، درد و دل ها زیاد است و مجالی برای واگویه کردن نیست ، مجال که نه حوصله ام
تنگ است و دستم به نوشتن نیست و این شد که سکوت پر ز فربادم را راهی یافتم برای
التیام و آباد ساختن یا حداقل ویرانه نگشتن این خویش خویشتنم :
ای بی خـــبر ز مـنزل و پیش آهنـگ دور از تو همرهان تو صد فرســنگ
در راه راســـت، کــج چه روی چندین رفتار راست کن، تو نه ای خرچنگ
رخـــسار خـــویش را نکـــــنی روشن ز آئـیـنـــهی دل ار نـــزدائی زنـــگ
چون گلشنی است دل که در آن روید از گلــــبنی هـزار گل خوش رنـــگ
در هـر رهـــــی فـــتاده و گمــــراهی تا نیست رهـــبرت هنر و فــرهــنگ
چــشم تو خفته است، از آن هر کس زیــن باغ ســــیب میبرد و نارنـــگ
خــار جــــهان چه میشکنی در چشم بر چـــــــهره چــند میفکنی آژنــک
ســـالک بـــــــهر قــــدم نفـــتـــد از پا عــــاقل ز هر سخن نشود دلــتنگ
"پروین اعتصامی"
آری فقط سکوت.......
عالی بود