گویند هر دمی را باز دمی میباید، تا حیات را بودن ، شاید.
صحبت از شاید بدین سبب گویم گه در هر دم و بازدمی زندگی نجویم.
زندگی یعنی :
دم به دم در همه دم خدای را یاد آورد ، در بازدمش شکرانه به جای آورد.
زندگی را لحظه به لحظه با یاد خدای جاری کرد،گاه گاهی به هوایش کمی زاری کرد
و دل را به داده و نداده اش راضی کرد .
چشمان را باید گاهی بست تا بیبیم در دل خدایی هم هست .
آری خدایی هم هست.
چون که دستانمان به سویش بر می آ وریم و این دل شوریده و پر آشوب را
در مسیرش می دوانیم و زبانمان را به درد دل می رانیم
تنها اوست که دستانمان را میگیرد و این دل منقلب را می پالاید
و سخن دلمان میشنود بی آنکه انتظاریش باشد به آداب و ترتیبی در سخن.
در این هنگامه که او با ماست و ما با او
دلتنگی و شوریدگی به چنان آرامش و سکوتی بدل میگردد که توصیفش به زبان نتوان گفت.
آری
تا خدا با ماست و ما با او
آنچه که از درونمان میجوشد
سکوت است سکوت است سکوت
اگر حرفی که میزنی مانند نقره باشد ، سکوت تو طلاست
زمانی که تاثیر سکوت غالب بر سخن است ، سکوتی داشته باش
پرخروش ولی سرشار ز آرامش
پر حجم تر از تمامی گفته ها
لبریز از تمامی شنیده ها
نافــذ ز هـزاران نگــاه
محیط بر جسم تو
محاط از روح تو
ساتر بر عیوب
.
.
.