گویند هر دمی را باز دمی میباید، تا حیات را بودن ، شاید.
صحبت از شاید بدین سبب گویم گه در هر دم و بازدمی زندگی نجویم.
زندگی یعنی :
دم به دم در همه دم خدای را یاد آورد ، در بازدمش شکرانه به جای آورد.
زندگی را لحظه به لحظه با یاد خدای جاری کرد،گاه گاهی به هوایش کمی زاری کرد
و دل را به داده و نداده اش راضی کرد .
چشمان را باید گاهی بست تا بیبیم در دل خدایی هم هست .
آری خدایی هم هست.
چون که دستانمان به سویش بر می آ وریم و این دل شوریده و پر آشوب را
در مسیرش می دوانیم و زبانمان را به درد دل می رانیم
تنها اوست که دستانمان را میگیرد و این دل منقلب را می پالاید
و سخن دلمان میشنود بی آنکه انتظاریش باشد به آداب و ترتیبی در سخن.
در این هنگامه که او با ماست و ما با او
دلتنگی و شوریدگی به چنان آرامش و سکوتی بدل میگردد که توصیفش به زبان نتوان گفت.
آری
تا خدا با ماست و ما با او
آنچه که از درونمان میجوشد
سکوت است سکوت است سکوت
او همیشه با من است اما افسوس که من همیشه با او نیستم...
زیبا بود
راستی این شعر توی وبلاگتون خیلی خیلی زیباست
ممنون ممنون...